سلام بر شهیدان           

 همان هائی که نام مبارکشان قوّت قلب گل لاله است،

کسانی که ترنّم گفته هاشان زینت بخش فکه، طلائیه و مجنون
و لطافت کلامشان نوازشگر آسمان شهر می شد…

 آنهائی که باسلامی معطّر به عطر چفیه یکدیگر را ملاقات،
و با درودی مصفّا به صفای یاعلی هم را بدرقه میکردند…

 آری سلام بر شهدا…

 کبوترانی که سکوی پروازشان سیم خاردار و معراجشان خط مقدّم بود…
همان بی بدیلانی که با رنگ خون صفحه عاشقانه زندگی را نقاشی کردند
و با زمزمه یا بن الحسن به دعوت یار لبیک گفتند…..

 


موضوعات: شهدا
   یکشنبه 4 مهر 1395نظر دهید »

هوالباقی

هرچه می‌گفتی چیزی دیگر جواب می‌داد. غیر ممکن بود مثل همه صریح وساده و همه فهم حرف بزند. بعد از عملیات بود، سراغ یکی از دوستان را از اوگرفتم چون احتمال می‌دادم که مجروح شده باشد،گفتم: «راستی فلانی کجاست؟» گفت بردنش «هوالشافی.» شستم خبردار شد که چیزیش شده و بردنش بیمارستان. بعد پرسیدم: «حال و روزش چطوره؟» گفت: «هوالباقی.» می‌خواست بگوید که وضعش خیلی وخیم است و مانده بودم بخندم یا گریه کنم.

 

 

 آفتابه مهاجم

بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود. آفتابه را پر کرده بود و داشت می دوید. صدای سوتی شنید و دراز کشید. آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود.  برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا. باز هم داشت تکرار می کرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است. موقع  دویدن باد می پیچید تو لوله آفتابه سوت می کشید. *به نقل از غلامرضا دعایی

ادامه »


موضوعات: شهدا
   یکشنبه 4 مهر 1395نظر دهید »


موضوعات: شهدا
   یکشنبه 28 شهریور 13951 نظر »


موضوعات: شهدا
   چهارشنبه 24 شهریور 13952 نظر »

 

شهيد برونسي رفته بود مكه. وقتي برگشت، با همسرم رفتيم ديدنش. خانه‌شان آن موقع، در كوي طلاب بود. قبل از اين كه وارد اتاق بشويم، توي راهرو چشمم افتاد به يك تلويزيون رنگي، با كارتن و بند و بساط ديگرش.

بعد از احوالپرسي و چاق سلامتي، صحبت كشيد به سفر حج او، و اينكه چه كارهايي كرده و چه آورده و چه نياورده. مي خواستم از تلويزيون رنگي سوال كنم، اتفاقاً خودش گفت: از وسايلي كه حق خريدنش رو داشتم، فقط يك تلويزيون رنگي آوردم.

گفتم: ان شاء الله مبارك باشه و سال هاي سال براتون عمر كنه.
خنده معني داري كرد و گفت: اون رو براي استفاده شخصي نياوردم.

گفتم: پس براي چي آوردين؟
گفت: آوردم كه بفروشم و فكر مي كنم شما هم مشتري خوبي باشي، آقا صادق.

با تعجب پرسيدم چرا بفروشينش، حاج آقا؟
گفت: راستش من براي اين زيارت حجي كه رفتم، يك حساب دقيقي كردم، ديدم كل خرجي كه سپاه براي من كرده، شونزده هزار تومن شده.
مكثي كرد و ادامه داد: حالا هم مي خوام اين تلويزيون رو درست به همون قيمت بفروشم كه پولش رو بدم به سپاه، تا خداي ناكرده مديون بيت المال نباشم.

ساكت شد. انگار به چيزي فكر كرد كه باز خودش به حرف آمد و گفت: حقيقتش از بازار هم خبر ندارم كه قيمت اين تلويزيون ها چنده.
مانده بودم چه بگويم. بعد از كمي بالا و پايين كردن مطلب، گفتم: امتحانش كردين حاج آقا؟
گفت: صحيح و سالمه.
گفتم من تلويزيون رو مي خوام، ولي توي بازار اگر قيمتش بيشتر باشه چي؟


گفت: اگر بيشتر بود كه نوش جان تو، اگر هم كمتر بود كه ديگه از ما راضي باش.

تلويزيون را با هم معامله كرديم، به همان قيمت شانزده هزار تومان. پولش را هم دودستي تقديم كرد به سپاه، بابت خرج و مخارج سفر حجّش.


موضوعات: شهدا
   سه شنبه 23 شهریور 13951 نظر »

1 2 3 ...4 ... 6 ...8 ...9 10 11 12 ... 13

 << < اردیبهشت 1403 > >>
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
"یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین"
جستجو
کاربران آنلاین
  • متین
  • نرجس خاتون محمدي
  • انانه
  • فطرس
  • avije danesh
آمار
  • امروز: 42
  • دیروز: 94
  • 7 روز قبل: 371
  • 1 ماه قبل: 2720
  • کل بازدیدها: 77881
رتبه