زندگی و فعالیت‌ها وی در خانواده‌ای متوسط و مذهبی در شهر قزوین و در ۱۴ آذر ۱۳۲۹ متولد شد. دوره ابتدایی را در دبستان «دهخدا» و دوره متوسطه را در دبیرستان «نظام وفا» گذراند. پس از گرفتن دیپلم، در سال ۱۳۴۸ در رشتهٔ پزشکی پذیرفته شد، اما به دلیل علاقه به خلبانی، داوطلب تحصیل در رشته خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی برای تکمیل تحصیلاتش در سال ۱۳۴۹ به آمریکا اعزام گشت. پس از انقلاب اسلامی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، سرپرستی انجمن اسلامی پایگاه هوایی هشتم شکاری اصفهان را بر عهده گرفت. با شروع جنگ ایران و عراق، عباس بابایی به انجام عملیات جنگی هوایی مشغول شد. در سال ۱۳۶۰ ضمن ارتقاء به درجهٔ سرهنگ دومی به عنوان فرمانده «پایگاه هوایی هشتم شکاری اصفهان» منصوب شد.

صفحات: 1· 2


موضوعات: شهدا
   جمعه 15 مرداد 1395نظر دهید »

1)بعد از ظهر یكی از روزهای پاییزی، كه تازه چند ماهی از شروع اولین سال تحصیلی ابتدایی عباس می گذشت، او را به محل كارم در بهداری شهرستان قزوین برده بودم. در اتاق كارم به عباس گفتم: پسرم پشت این میز بنشین و مشق هایت را بنویس. سپس جهت تحویل دارو به انبار رفتم و پس از دریافت و بسته بندی، آنها را برای جدا كردن و نوشتن شماره به اتاق كارم آوردم. روی میز به دنبال مداد می گشتم. دیدم عباس با مداد من مشغول نوشتن مشق است. پرسیدم: ـ عباس! مداد خودت كجاست؟ گفت: در خانه جا گذاشتم. به او گفتم: پسرم! این مداد از اموال اداری است و با آن باید فقط كارهای مربوط به اداره را انجام داد. اگر مشق هایت را با آن بنویسی ، ممكن است در آخر سال رفوزه شوی. او چیزی نگفت. چند دقیقه بعد دیدم بی درنگ مشق خود را خط زد و مداد را به من برگرداند. (راوی: مرحوم حاج اسماعیل بابایی، پدرشهید) شهید عباس بابایی,شهید بابایی,خلبان,هواپیما,جنگنده,فانتوم,اف 14,تصویر سازی,عباس گودرزی,عید قربان,جنگ تحمیلی برای دریافت تصویر با کیفیت روی عکس کلیک نمایید

2) در دوران تحصیل برای كمك به بابای پیر مدرسه كه كمر و پاهایش درد می كند نیمه های شب ـ قبل از اذان صبح ـ به مدرسه می رود و كلاس ها و حیاط را تمیز می كند و به خانه برمی گردد. مدتها بعد بابای مدرسه و همسرش در تردید می مانند كه جن ها به كمك آنها می آیند! و در نیمه شبی « عباس» را می بینند كه جارو در دست مشغول تمیز كردن حیاط است .

صفحات: 1· 2


موضوعات: شهدا
   جمعه 15 مرداد 13952 نظر »

دست بـﮧ قلم بردم تا برایتان حرف ها بزنم اما نشد …

خواستم از “دردم” بگویم دیدم دردِ شما ، خودِ (( من )) م …

خواستم از “بـﮯ کسـﮯ” ام حرف بزنم دیدم 「تنها」 تر از شما در عالم نیست

خواستم بگویم “دلم از روزگار گرفتـﮧ” دیدم خودم در 「خون بـﮧ دل」 کردنِ شما کم نگذاشتـﮧ ام …

قلم کم آورد …

بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت (( مظلومیت )) شما قابل اندازه گیرے نیست


موضوعات: مهدوی
   پنجشنبه 14 مرداد 1395نظر دهید »

تو به وجود آورنده ای !

از دامآن توستـــ کـــه مــردآن بــه معــرآج میرونــد نگاه هر کس پاسخش لبخند نیست !

زندگی تنها خوشی نیست ! رضـآیتـــ مــردآن کــوچــه وبــآزآر را جلــبـــ نکـــن!

کســی هســـتـــ درآن بــآلــآ،کـــه هــر لحظــه نگــآهش بــه توســتـــ رضــآیتـــ اوســتـــ کــه بآیــد جلــبـــ شــود

تنتــــ را،ســرت را عریــآن میکنـــی تآ چند نفــر ازدیــدنتــــ لــذتـــ ببـرنــد آن بــآلـآیــی همـ تــورآ میبینــد

کســی کــه امــروز رآحـــتـــ در حضــورش معصیـــتــــ میکنـــی فــردآی قیــآمــتــــ قــاضــی گنــآهــآنــتـــ اســتـــ(!)

زنهــآر کـــه وقــتــــ قضـــآوتــــ هــمــ میــرســد!

زنـــهــار کــه ایــ ن روز هــمـ خــوآهــد رسیــد!


موضوعات: آزاد
   پنجشنبه 14 مرداد 1395نظر دهید »

آقاجان

با یاد تو نشسته ام، در راهی که عبور میکنی…

ای غریبه همیشه آشنای من، مهدی جان!

باز گرد دیگر جانی نمانده است جوانیمان رفت و نیامدی…

الوعده الوفا….


موضوعات: مهدوی
   پنجشنبه 14 مرداد 1395نظر دهید »

1 ... 204 205 206 ...207 ... 209 ...211 ...212 213 214 ... 231

 << < اردیبهشت 1403 > >>
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
"یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین"
جستجو
کاربران آنلاین
آمار
  • امروز: 112
  • دیروز: 86
  • 7 روز قبل: 1504
  • 1 ماه قبل: 4163
  • کل بازدیدها: 80890
رتبه