از بررسی كاربردهای گوناگون واژة سرداب در لغت و عرف عامه مردم به خوبی معلوم میشود كه این كلمه در كتابهای لغت و اصطلاح رایج در زبان اغلب مردم در طول تاریخ به یك معنی به كار میرود. توضیح آنکه سرداب و سردابه به خانهای گفته میشود كه آن را در زمانهای سابق ـ به ویژه در مناطق گرمسیر ـ در آن موقع كه هنوز وسایلی چون كولر، پنكه، یخچال و… ساخته نشده بود، در زمین میساختند تا در ایام بسیار گرم تابستان از طریق سكونت در آنجا از گزند گرما در امان باشند و به وسیله قرار دادن اغذیه و اشربة فاسد شدنی در این مكان، از فاسد شدن آنها جلوگیری نمایند. مرحوم دهخدا دراینباره مینویسد: سرداب خانهای را گویند كه در زمین سازند، خانهای كه در زیرزمین سازند تا در گرما به آن پناه برند و آب در آنجا نگاه دارند تا سرد بماند…سرداب غیبت متوكل عباسی نسبت به شیعیان و دوستداران اهلبیت(علیهم السلام) بسیار سختگیری میكرد.
صفحات: 1· 2
اميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: زمانى مى آيد كه كسى نجات نمى يابد مگر مؤمن خداپرست بى نام و نشان كه اگر (در مجالس ) حاضر گردد او را نشناسند و اگر غائب شود كسى درصدد جستجويش برنيايد، اين اشخاص چراغهاى هدايت و نشانه هاى روشن براى ره پويان در شب تاريك هستند
در ميان مردم براى فتنه و سخن چينى رفت و آمد نمى كنند، عيب و بدى مردم را آشكار نمى كنند، نادان و بيهوده گو نيستند، خداوند درهاى رحمت خود را بر آنان مى گشايد و سختى عذاب خود را از آنان برمى دارد.
ای مردم زمانى بر شما مى آيد كه اسلام وارونه شود مانند برگشتن ظرف كه آنچه در آن است بريزد، اى مردم خداوند شما را امان داد از اينكه به شما ظلم كند ولى پناه نداد از اينكه امتحان كند (حتما امتحان مى شويد) و همانا (خداوندى كه ) برترين و بزرگترين گوينده هاست فرموده است : ان فى ذلك لآيات و ان كنا لمبتلين (1)
همانا در آن حادثه (طوفان نوح ) نشانه هائى است و ما امتحان مى كنيم(۲)
پي نوشتها:
1- المؤمنون : 30.2- نهج البلاغة
منبع: كتاب پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام
السلام علیک یا مولانا یا صاحب الزمان (عج) آقای مهربانم سلام…! مدتی میشود که بهانههای مختلف، پنجره ی روشنی را بر من بسته است… مثل همه ی اهل زمانهام! آخر مردمان زمانه ی ما، به بهانه ی زندگی پر ز نور، در تاریکی سر میکنند… به بهانه ی چیدن گلی، به بوستان نقاشی شده ی تابلوی کاغذی چشم میدوزند… به بهانه ی سیرابی، سرابها از پس هم میگذرانند… و به بهانه ی انتظارت، بر پشت دیوار غیبت تکیه میزنند… و… بهانه پشت بهانه… گویی کسی نیست تا برخیزد و بیبهانه، سنگی از این دیوار غیبت برچیند…! آری… حالا من هم از همان اهالیام… از اهالی کوی غافلان… از اهالی سطرهای نقطه نقطه…! اما با همه ی نداشتههایم، با همه ی نقطه چین هایم…! هر از گاهی، گرمی آفتاب مهربانی را، از پشت پنجره ی نیمه بسته ی دلم، احساس میکنم. خورشیدی که به آهستگی، با قدومی آرام و بیصدا… بر داخل کلبه ی سرما زدهام، گرمی میچکاند… باز هم مثل مردم زمانهام…! اما نمیدانم چه میشود که در جستجوی تابش بیشتر، و آنهمه حرص و ولع بیش از پیش، داشتههایمان را هم پشت گوش میاندازیم… بیش خواستن کجا و اندک را هم ز کف دادن کجا؟ آقاجان… چه میکنی با ما نامردمان؟ چه میکنی با اینهمه پنجره ی بسته و مهر و موم شده؟ چگونه از روزنه ی پنجرههای سنگی، بر ما نااهلان میتابی و گرمیت را دریغ نمیکنی؟ مولاجان دلم برایت تنگ است… تنگتر از پیش… بر من بتاب ای خورشید… بر کلبه ی محقّر دلم باز هم بتاب… باز هم بر همه ی مردمان زمانهام بتاب…! تا شاید گرمی نگاهت، خواب زمستانی را از چشمهای خوابزده ی مان بزداید… بر ما بتاب… التماس دعا اللهم عجل لوليک الفرج
چندگاهیست وقتی می گویم: «اللهم کل لولیک الحجة بن الحسن» با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد
چندگاهیست وقتی می گویم: «صلواتک علیه و علی آبائه » به یاد مصیبتهای اهل بیتت اشک ماتم نمی ریزم
چندگاهیست وقتی می گویم: «فی هذه الساعة» دگر به این نمی اندیشم که در این ساعت کجا منزل گرفته ای
چندگاهیست وقتی میگویم: «و فی کل الساعة» دلم نمی سوزد که همه ساعاتم ازآنِ تو نیست
صفحات: 1· 2