ثواب زيارت امام رضا (ع)
حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) مى فرمايد : كسى كه قبر فرزندم را زيارت كند براى او نزد خدا هفتاد حج مقبول است . راوى مى گويد : گفتم : هفتاد حج ؟! فرمود : آرى ، هفتصد حج . گفتم : هفتصد حج ؟ فرمود : آرى ، هفتاد هزار حج . گفتم : هفتاد هزار حج ؟ فرمود : چه بسا حجى كه پذيرفته نشود ؛ كسى كه او را زيارت كند و يك شب در آن منطقه بخوابد مانند اين است كه خدا را در عرشش زيارت كرده است . گفتم : مانند كسى است كه خدا را در عرشش زيارت كرده است ؟ فرمود : آرى ، هنگامى كه قيامت برپا مى شود چهار نفر از اوّلين و چهار نفر از آخرين بر عرش قرار دارند ، اما چهار نفر اوّلين : نوح و ابراهيم و موسى و عيسى است ؛ اما چهار نفر آخرين : محمد و على و حسن و حسين است . سپس نخ ترازى كشيده مى شود ـ كه خوبان را از بدان جدا مى كند ـ پس زائران قبور ما با ما قرار مى گيرند ، از نظر برترين درجه ، و نزديك ترينشان به عطا و بخشش ، زائران قبر فرزندم على بن موسى الرضا(ع) هستند.
تو کیستی شریک غم اهل عالمی
در خاک طوس کعبه اولاد آدمی
آن رازها که از همه پوشیده داشتم
تنها به تو گفتم…
تو محرمی…
شیخ حسنعلی، فرزند علی اکبر مقدادی اصفهانی معروف به نخودکی اصفهانی، فقیه، عارف، زاهد و صاحب کرامات فراوان، در سال 1279 در نیمه ماه ذیالقعده، در خانوادهای متدین و متقی چشم به جهان گشود
وفات شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی
شیخ حسن علی نخودکی اصفهانی ، پس از عمری خدمت به مردم و کسب مراحل عالی کمال، سرانجام در هفدهم شعبان سال 1361 ق. جهان فانی را وداع گفت و به دیار باقی شتافت.
جمعیت زیادی از مردم ایران در شهرهای مختلف و شهر مقدس مشهد، در مرگ او به سوگ نشستند.
وی دو ماه قبل از رحلتش، اطرافیان و فرزندش را از روز مرگش آگاه کرد و حتی یک بار قبل از تاریخ فوت، روح بلندش از بدن خارج شد؛ اما با توسل به امام علی بن موسی الرضا ـ علیهالسلام ـ، برای انجام برخی وصایا، دوباره حیات ظاهر یافت.
پیکر مطهرش در صحن عتیق، کنار ایوان عباسی در حرم مطهر حضرت امام رضا علیهالسلام به خاک سپرده شد
سیر وسلوک عرفانی
شیخ حسنعلی اصفهانی، سیر انفسی و تهذیب روح و روان را از همان کودکی و به همت پدر خویش آغاز کرد، پدرش، ملا علی اکبر، حسنعلی را از همان کودکی در هر سحرگاه بیدار و او را به نماز، دعا، راز و نیاز و یاد خدا آشنا میکرد.
وی تا یازده سالگی در خدمت حاجی محمد صادق تخت پولادی بود و از او دستور میگرفت.
آن مرد خدا، او را به نماز، روزه و انجام مستحبات و نوافل شب آشنا نمود. حسنعلی به پیروی از استادش در تخت پولاد و کوههای اطراف اصفهان به ریاضت پرداخت.
او بیشتر شبها تا صبح بیدار میماند و از پانزده سالگی تا پایان عمر پر برکتش، هر ساله ماه رجب و شعبان و رمضان و ایام البیض هر ماه را روزهدار بود.
وی در شهرضا با عارفی دلسوخته، به نام «سید جعفر حسینی قزوینی» ملاقات کرد و با دیدن کرامات معنوی آن مرد خدا، شیفته او شد.
در این ملاقات، آن عارف بزرگ از باطن او خبر داد و گفت: نه روز است که چیزی نخوردهای؛ جز با آب روزه نگشودهای؛ ولی در ریاضت هنوز ناقصی؛ زیرا که اثر گرسنگی در رخسارت هویدا و ظاهر گشته و آن را شکسته و فرسوده کرده است؛ در حالی که مرد کامل از چهل روز گرسنگی نیز چهرهاش شکسته نمیشود
بدانید که مدار و معیار امر و طریقه ما بر سه چیز است؛ شب زندهداری، لقمه حلال و توجه به نماز، به ویژه نماز اول وقت و حضور قلب در آن».
کرامات عجیب شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی
یکی از دلایل مشهور شدن حاج شیخ حسنعلی اصفهانی، کرامات بی شمار وی بوده است که خاص و عام به طور مستقیم شاهد آن بودهاند.
آیتالله مرعشی نجفی در کتاب «المسلسلات فی الاجازات» در این باره مینویسد: «او در بین مردم به مستجاب الدعوه بودن شناخته شده بود و بسیاری از حاجتمندان و بیماران به او پناه میبردند؛ پس او برای آنها دعا میکرد یا برای آنها دعاها و حرزهایی مینوشت و به این وسیله، گرفتاری آنها برطرف میشد و بیماران آنها شفا مییافتند و با این وجود، در کمال تواضع و فروتنی بود و هیچ ادعایی نداشت و نمونه بارز زاهدانی بود که تنها به خدا توجه دارند و از امور دنیوی دور هستند.»
کرامات شیخ حسنعلی نخودکی بسیار است. به عنوان نمونه به چند مورد اشاره میکنیم:
دستور به ابرها برای کنار رفتن
فرزند ایشان نقل میکنند: «شب اول ماه شوال بود و ما در مزرعه نخودک در خارج از شهر مشهد ساکن بودیم. پدرم فرمودند من به بالای بام بروم و استهلال کنم. چون ابر، دامن افق مغرب را پوشانده بود، چیزی ندیدم و فرود آمدم و گفتم: رؤیت هلال با این ابرها هرگز ممکن نیست.
با عتاب فرمودند: «چرا فرمان ندادی که ابرها کنار روند؟»
گفتم: پدرجان من کی هستم که به ابر دستور دهم؟
فرمودند: «بازگرد و با انگشت سبابه اشاره کن که ابرها از افق کنار روند.»
ناچار به بام شدم، با انگشت اشاره کردم و چنانکه دستور داده بودند گفتم: «ابرها متفرق شوید»
لحظههایی نگذشته بود که افق را بدون ابر یافتم و هلال ماه شوال را آشکارا دیدم و پدرم را از رؤیت ماه آگاه کردم.»
طیّ الارض
فرزند ایشان نقل میکنند: «هنگامی که ارتش روسیه خراسان را در اشغال خود داشت، ما در خارج شهر مشهد « نخودک» خانه داشتیم و مرحوم پدرم هفتهای دو روز برای انجام حوائج مردم و امور دیگر به شهر میآمدند.
یک روز عصر که از شهر خارج میشدیم، احساس ناامنی کردم و به پدرم عرض کردم: چرا با وجود این هرج و مرج، تا نزدیک غروب در شهر ماندهاید؟ فرمودند: «برای اصلاح کار علویهای اجباراً توقف کردم.»
گفتم: راه خطرناک است و سه کیلومتر راه ما در میان کوچه باغهای خلوت، امنیتی ندارد و اراذل و اوباش شبها در اینگونه طرق، مزاحم مردم میشوند. پدرم در آن اواخر، بر اثر کهولت بر الاغی سوار میشدند و رفت و آمد میکردند.
آنروز هم بر مرکب خود سوار بودند، در جواب من فرمودند: «تو هم ردیف من بر الاغ سوار شو.»
عرض کردم: پدر جان این الاغ ضعیف است و شما را هم به زحمت حمل میکند وانگهی شخصی نیز لازم است که دائماً آن را از دنبال براند.
فرمودند: «تو سوار شو من دستور میدهم تند برود.»
اطاعت کردم. وارد کوچه باغها شدیم که مؤذن تکبیر میگفت.
در این وقت از من پرسیدند: «فلان کس را ملاقات کردی؟»
گفتم: آری.
ناگهان و با حیرت دیدم که سر الاغ به در منزل مسکونی ما رسیده و مؤذن مشغول گفتن تکبیر است.
در صورتی که برای رسیدن به خانه، لازم بود از پیچ چند کوچه باغ میگذشتیم و پس از عبور از دهی که سر راهمان قرار داشت، به قلعه نخـودک که در آنجا خانه داشتیم، میرسیدیم، با شگفتی پرسیدم: پدرجان چگونه شد که ما ظرف چند لحظه به اینجا رسیدیم؟
فرمودند: کاری نداشته باش، تو دوست داشتی زودتر به خانه مراجعت کنیم و مقصودت حاصل شد.
باز متعجبم که پس از ورود به خانه چه شد که حادثه را بکلی فراموش کردم تا آنکه پس از فوت آن مرحوم، به خاطرم آمد.»
نبات متبرک
مسئول چراغهای آستانه مقدس حضرت رضا علیهالسلام (در آن دوران) نقل کرده است:
«آقای دولتشاهی رئیس تشریفات آستانه، مدتی مرا از کار برکنار کرده بود، روزی در صحن مطّهر خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی(ره) رسیدم و از حال خود به او شمّهای عرض کردم. نباتی مرحمت فرمود که در چای به دولتشاهی بخورانم. گفتم: اینکار برای من میسر نیست.
فرمودند: تو برو خواهی توانست، بی درنگ به دفتر تشریفات رفتم. پیشخدمت مخصوص دولتشاهی بدون مقدمه به من گفت: اگر میخواهی چیزی به « آقا» بخورانی، اکنون وقت آن است.
من نبات را به وی دادم، در چای ریخت و نزد «آقا» بردم. از دفتر به صحن آمدم. چند لحظه نگذشته بود که دولتشاهی مرا نزد خود احضار کرد و کار سابقم را دوباره به من واگذاشت.»
تأثیر نفس شیخ
شیخ عبدالرزاق کتابفروش نقل میکند: «عصر یکروز، جناب شیخ در حجره فوقانی یکی از مدارس مشهد مشغول تدریس بودند که ناگهان عقربی یکی از طلاب را نیش زد و فریاد وی از درد برخاست.
حاج شیخ به او فرمودند: چه شده؟ گفت: میسوزم، میسوزم. حاج شیخ فرمودند: خوب نسوز، و بلافاصله درد و سوزش وی ساکت شد.
پس از نیم ساعت، او را دیدم که مشغول کشیدن قلیان بود، گفتم: دردت تمام شد؟ گفت: به مجرد آنکه حاج شیخ فرمودند: نسوز؛ دردم بکلی مرتفع گردید.»
مداوا با فراموشی
یکی از اعیان و ملاکان نقل میکند: «مدتها به بیماری قند شدیدی مبتلا بودم و گاهگاه ضعف بر من مستولی میشد. تا آنکه سفری به آستان امام هشتم (ع) کردم و در صحن مطهر به همان ضعف و رخوت شدید دچار شدم.
یکی از خدام آستانه مرا به جناب شیخ هدایت کرد. چون خدمت آن بزرگمرد رسیدم و حال خود را شرح دادم، حبّه قندی مرحمت کردند و فرمودند: «بخور، بسیاری از امراض است که با فراموشی از میان میرود.»
قند را خوردم. تا سه روز از خاطرم رفت که مبتلا به چنان کسالتی هستم و در آنروز متوجه شدم که دیگر اثری از آن بیماری در من نیست. بهبودی حال خود را به خدمت شیخ عرض کردم. فرمودند: «از این واقعه با کسی سخن مگو.»
اما من پس از ده سال یک روز در محفلی، ماجرای بهبودی خود را در اثر نفس آن مرد بزرگ بازگو کردم و با کمال تأسف بیماریام عود کرد.»
تو بخور، او مداوا میشود
پاسبانی میگفت: «همسر من مدتها کسالت داشت و سرانجام قریب شش ماه بود که به طور کلی بستری شده بود و قادر به حرکت نبود. بنا به توصیه دوستان خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رفتم و از کسالت همسرم به ایشان شکوه کردم.
خرمایی مرحمت کردند و فرمودند: بخور. عرض کردم: عیالم مریض است. فرمودند: تو خرما را بخور او بهبود مییابد. در دلم گذشت که شاید از بهبود همسرم مأیوس هستند ولی نخواستهاند که مرا ناامید باز گردانند.
باری به منزل مراجعت و دقّ الباب کردم، با کمال تعجب، همسر بیمارم در حالیکه جارویی در دست داشت، در خانه را بر روی من گشود. پرسیدم: چه شد که از جای خود برخاستی؟
گفت: ساعتی پیش در بستر افتاده بودم، ناگهان دیدم مثل آنکه چیز سنگینی از روی من برداشته شد. احساس کردم شفا یافتهام، برخاستم و به نظافت منزل مشغول شدم.
پاسبان میگفت: درست در همان ساعت که من خرمای مرحمتی حاج شیخ را خوردم، همسرم شفا یافته بود.»
ویژگیهای اخلاقی شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی
1. خدمت به مردم
در نظر مردان الهی و عالمان ربانی و به ویژه شیخ حسنعلی اصفهانی، خدمت به مردم و برآوردن حاجات آنان و تواضع و فروتنی در برابر آنان، از عالیترین مصادیق عبادت خدا به شمار میرود.
هیچ گاه در خانه شیخ حسنعلی به روی بیماران، گرفتاران و مستمندان بسته نمیماند و از این که مردم وقت و بی وقت برای حل مشکلات خود به منزل شیخ مراجعه میکردند، چهره درهم نمیکشید و حتی غیر مسلمانان از الطاف او برخوردار بودند و برای برآورده شدن حوایج خود به او متوسل میشدند.
فرزند وی در اینباره مینویسد: «مرحوم پدرم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی ـ اعلی الله مقامه ـ در کلیه ساعات روز و شب، برای رفع حوایج حاجتمندان و درماندگان، آماده بودند.
روزی عرضه داشتم: خوب است برای مراجعه مردم، وقتی مقرر بشود. فرمود: پسرم! لیس عند ربنا صباح و لا مساء؛ آن کس که برای رضای خدا، به خلق خدمت میکند، نباید که وقتی معین کند.
پدرم در ابتدای شبها پس از انجام فریضه، به نگارش پاسخ نامهها و انجام خواستههای مراجعان مشغول و سپس مدتی به مطالعه میپرداختند. از نیمههای شب تا طلوع آفتاب به نماز و ذکر و نوافل و تعقیبات سرگرم بودند. پس از طلوع خورشید، اندکی استراحت میفرمودند و بعد از آن تا ظهر به ملاقات و گفتگو با مراجعان و تهیه و ساخت دارو برای بیماران مینشستند و بالاخره عصرها برای تدریس به مدرسه میرفتند و پس از آن نیز به پاسخگویی و رفع نیازمندی محتاجان و گرفتاران مشغول بودند
اینک سری به کوی با صفای امام هشتم، امام رضا علیه السلام بزنیم که همواره به دعا برای حضرت صاحب الزمان ارواحنا له الفداء امر میفرمودند.
آن حضرت در یک دعای زیبایی از خداوند میخواهند:
اللهُمّ ادْفَع عَنْ وَلیکَ وَخلیفتکَ وَحُجَّتِکَ عَنْ خَلْقِک..
اللهمَّ اشعَب بِهِ الصَدْع، وَارتق بِهِ الفَتْق، وَأَمتْ بِهِ الجَوْر، وَأَظْهِر بِهِ العَدْل، وَقَوِّ ناصِریهِ، وَاخْذُلْ خاذِلیهِ، وَدَمْدِمْ عَنْ مَنْ نَصَبَ لَهُ.. اللهُمّ طَهِّرْ مِنْهُم بِلادَک وَاشْفِ مِنْهُمْ عِبادَکَ..
اللهمَّ اسْلُک بِنا عَلی یدَیهِ مِنْهاجَ الهُدی وَالمَحَجَّةَ العُظْمی.. وَقَوِّنا عَلی طاعَتِهِ وَثَبِّتْنا عَلی مُشایعَتِهِ.. [1] .
خدایا! بلاها را از ولی خود که خلیفه و حجّت تو برای مردم است دفع کن…
خدایا! به وسیله او پریشانی مردم، و پراکندگی اُمور را برطرف ساز، ظلم و بیدادگری را به وسیله او از میان بردار، و عدل را به وسیله او آشکار کن یاوران او را یاری کن، و دشمنان و کسانی که در فکر خواری او هستند، خوار و ذلیل فرما…
خدایا! شهرهای خود را از لوث وجود آنان (ستمگران، گردنکشان، کافران و بیدینان شرق و غرب عالم…) پاک کن، و با نابودی آنها دل بندگانت را شفا ده…
خدایا! با دستان با کفایت او، ما را به راه روشن، هدایت و راهنمایی کن… و نیروی فرمان بری از دستورات او را به ما عطا فرما، و ما را بر پیروی او ثابت و استوار نگه دار…
به راستی که اگر شناخت ما انسانها از جهان هستی و سرانجام آن همچون شناخت امامان معصوم علیهم السلام بود، این چنین آسوده خاطر زندگی نمیکردیم، بلکه با سرمشق قرار دادن آن حضرات، شب و روز با عجز و لابه به درگاه خدای مهربان رو آورده و برای فرا رسیدن روزگار رهایی که همان زمان ظهور امام زمان ارواحنا له الفداء است دعا میکردیم.
[1] مکیال المکارم: ج2 ص80 - 77.
معامله کردن در این دنیا انواع مختلف دارد، گاهی سود دارد و گاهی ضرر و برخی اوقات انسان از انجام معاملهای بشدت پشیمان میشود اما بهترین معامله ای که هیچ گاه ضرر و پشیمانی ندارد، معامله با خداست و بیشترین سود از این ناحیه نصیب انسان می شود.
آیه:
خداوند متعال در قرآن میفرماید:
مَّن ذَاالَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً بقره/245
کيست که به خدا قرضالحسنه دهد تا خدا بر آن چند برابر بيفزايد؟
آینه:
حکایت؛ مرحوم شیخ ابراهیم مشهور به صاحبالزمانی میگفت؛ روز تولد حضرت علی بن موسیالرضا علیهالسلام قصیدهای در ولادت و مدح آن حضرت گفتم و از خانه بیرون آمدم منزل نائب التولیه رفته و قصیدهام را برای او بخوانم، چون عبورم از صحن مقدس افتاد با خود گفتم؛ نادان! سلطان اینجاست کجا میروی؟ چرا قصیدهات را برای حضرت نمیخوانی؟
از قصد خود پشیمان و تائب شدم، به حرم مطهر حضرت رضا(ع) مشرف شده و در مقابل ضریح مقدس قصیدهام را خواندم و عرض کردم ای مولای من از جهت معیشت در فشارم و امروز هم عید است اگر صلهای عنایت بفرمائید بجا است، ناگاه از سمت راست کسی ده تومان در دست من گذاشت، گرفتم و عرض کردم آقا ده تومان کم است، دیدم کسی ده تومان دیگر در دستم گذاشت، گرفتم و عرض کردم آقا کم است، خلاصه تا شش مرتبه شصت تومان به دستم رسید، دیگر خجالت کشیدم باز هم طلب کنم، مبلغ را در جیب گذاشته، تشکر کردم از حرم بیرون آمدم، عالم ربانی مرحوم حاج شیخ حسنعلی تهرانی را در کفشداری دیدم، مرا در بغل گرفت و فرمود، حاج شیخ ابراهیم، خوب زرنگ شدهای با حضرت رضا نزدیک شده و روی هم ریختهاید تو شعر میگوئی و آن حضرت به تو صله میدهد! بگو چه مبلغی صله دادند گفتم: شصت تومان.
فرمود: حاضری شصت تومان را با دو برابر آن عوض کنی؟ قبول کردم و شصت تومان را دادم و ایشان یکصد بیست تومان به من دادند، بعداً پشیمان شدم چون وجهی را که حضرت به من داده بود چیز دیگری بود، خدمت شیخ برگشتم هر چه اصرار کردم معامله را فسخ نکردند.1
1. با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل