« حضرت آدم (ع)آثار نماز در آیات الهی(توجه یا بی توجهی به نماز): »

3- می گویند خواجه ی لقمان مردی قمار بازبود . روزی با کسی د رکنار رود آب قمار بازی می کرد . گفت اگر من درقمار شکست بخورم این آب رود را می خورم و آن نفر دوم هم گفت اگر من شکست بخورم 10000 در هم می دهم خواجه ی لقمان در قمار شکست خورد و درمانده شد که چه باید بکند و چگونه آب رود را بخورد و سه روز مهلت خواست و غمگین به خانه آمد . لقمان به او گفت که چرا غمگینی؟ او گفت تو را به این کارها چه کار؟ لقمان گفت شاید نجات تو به دست من باشد بالاخره هرکسی دانشی دارد . خواجه ماجرا را گفت . لقمان به او گفت: ای خواجه این کار آسان است به آن مرد بگو من آن آبی را گفتم که آن روز می رفت تو آن آب را برگردان تا من بخورم . او که نمی تواند آن آب را برگرداند پس شما هم از عهدی که بستی رهایی . خواجه از این پاسخ خوششش آمد و اورا آزاد کرد.

4- می گویند یک وقت خواجه ی لقمان داشت خیار می خورد خیار که وارد دهان کرد تلخ بود او را به لقمان داد که بخورد .

لقمان خیار تلخ را خورد و هیچ به روی خود نیاورد . خواجه گفت خیار به آن تلخی را چگونه خوردی و به روی خود نیاوردی؟ لقمان گفت من از دست تو لقمه های خوش زیادی خوردم . جوانمردی نبود که این یک بار که تلخ شد می نالیدم . خواجه از این سخن خوشش آمد و او را آزاد کرد.

لقمان بعد از آن که از بندگی آزاد شد از 1700 استاد علم آموخت . او مردی روشن دل ، متواضع ، نیک خو ، عابد و زاهد و ناصح و مشفق و راست گو بود .

تفسیر سور آبادی

صفحات: · 2


موضوعات: آزاد
   یکشنبه 9 آبان 13951 نظر »
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)
نظر از: nili [بازدید کننده]
nili
5 stars

واقعا زیبا بود

1395/08/09 @ 21:58


فرم در حال بارگذاری ...

 << < اردیبهشت 1403 > >>
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
"یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین"
جستجو
کاربران آنلاین
آمار
  • امروز: 8
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 1267
  • 1 ماه قبل: 4002
  • کل بازدیدها: 79586
رتبه