من چون گَوَن، اسیر غم خویشتن شدم
یاد تو، ای نسیم خوش رهگذر! به خیر
یاد تو، ای که خیسی چشمان من نشد
آخر به عزم راسخ تو کارگر، به خیر
یادت نمی رود ز خیالم؛ مگر به مرگ
ذکرت نمی رود به زبانم؛ مگر به خیر
بی خوابی ارمغان دل رفته ی من است
هرگز نمی شود شب عاشق، سحر، به خیر
تسلیم ناگزیریِ تقدیر خود شدم
دستی بلند کردم و گفتم: “سفر بخیر
زمان بازرگان به ما بر چسب چریک زدند،
زمان بنی صدر هم برچسب منافق!
الان هم بر چسب خشک مقدسی و تحجر.
هر قدمی که در راه خدا و بندگان مستضعف او برداشتیم، برچسب بارانمان کردند.
حالا روزی ده برچسب دشت میکنیم،
اما بسیجیان دلسرد نباشید.
حاشا که بچه بسیجی میدان را خالی کند …
سردار عشق ، حاج محمدابراهیم همت - فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله(ص)
گفتی : شهــادت ؟
گفتم : قطره خون می خواهد و مقداری شهامت !
آه کشیدی گفتم : شهادت مرهمی است بر زخم مرگ . . . و ديگر هيچ!
پرسيدي:بعد از شهدا چه کرده ايم؟
جوابت دادم :هيچ از حرمت آلاله نوشتيم در حالی که پای مان روی لاله ها بود…
………………………………..
واقعا خوشا به حال پاهايي كه پيش از صاحبانشان به بهشت قدم گذاشتند…..
جعبه ی شیرینی رو گرفتم جلوش
یکی برداشت و گفت:
می تونم یکی دیگه بردارم؟
گفتم : البته سید جان ، این چه حرفیه؟
برداشت ، ولی هیچ کدوم رو نخورد
کار همیشگی اش بود
هرجا غذای خوشمزه ، یا شیرینی و شکلات تعارفش می کردند ، برمی داشت
اما نمی خورد می گفت : می برم با خانوم و بچه هام می خورم ، شما هم این کار رو
انجام بدید اینکه آدم شیرینی های زندگیش رو با زن و بچه اش تقسیم کنه ،
خیلی تو زندگیش تاثیر میذاره…
خاطره ای از زندگی شهید سید مرتضی آوینی