شهدا؛

  

دعا داشتند، ادعا نداشتند؛                                             

 

نیایش داشتند، نمایش نداشتند؛

 

حیا داشتند، ریا نداشتند؛

 

رسم داشتند، اسم نداشتند …   


موضوعات: شهدا
   پنجشنبه 28 مرداد 13951 نظر »

من چادر می پوشم، چادر مثل چفیه محافظ من است…اما چادر از چفیه بهتر است…

شهدا چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند… من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم…

آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود…

من چادر می پوشم تا از نفَس های آلوده دور بمانم…

آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند…

من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم…

آنان چفیه را سجاده می کردند و به خدا می رسیدند…

من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم…

آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند…

من وقتی چادری می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم…

آنان با چفیه گریه های خود را می پوشاندند…

من در مجلس روضه با چادر صورتم را می پوشانم و اشک هایم را به چادرم هدیه می دهم…

آنان با چفیه زندگی می کردند… من بدون چادرم نمی توانم زندگی کنم…

آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند…

من چادر سیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم…

 

 

 


موضوعات: آزاد
   چهارشنبه 27 مرداد 13951 نظر »

هیچ داری از دل مهدی خبر؟

گریه های هر شبش را تا سحر؟

او که ارباب تمام عالم است،

من بمیرم،

سر به زانوی غم است،

شیعیان!

مهدی غریب و بی کس است،

جان مولا معصیت دیگر بس است،

شیعیان!

بس نیست غفلت هایمان؟

غربت وتنهایی مولایمان؟

ما عبید و عبد دنیا گشته ایم،

غافل از مهدی زهرا گشته ایم،

من که دارم ادعای شیعه گی،

چه بگویم من به جز شرمندگی…؟

(( اللهم عجل لولیک الفرج ))


موضوعات: شهدا
   چهارشنبه 27 مرداد 13951 نظر »

 

امام على عليه‏السلام :

 


أيُّها النّاسُ ، اتَّقوا اللّه‏َ ؛ فما خُلِقَ‏امرؤٌ عَبَثا فيَلهوَ ، ولا تُرِكَ سُدىً فيَلغوَ !

 


اى مـردم ! از خـدا بترسيد ؛ زيرا هيچ كـسى عبث آفريده نشده ‏است ، تا به سرگرمى و غفلت گذراند و مهمل رها نشده است تا بيهودگى كند .

 

نهج البلاغة : الحكمة 370 منتخب ميزان الحكمة : 504

 

 


موضوعات: حدیث
   چهارشنبه 27 مرداد 13951 نظر »

ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ
ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟!
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ :
ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ !

ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ
ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍی ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ

ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ …

ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ،
درب خانه حضرت داوودرا زدن، وایشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کیسه صد دیناری رو مقابل حضرت گذاشتن، و گفتن اینهارو به مستحق بدهید.

حضرت پرسید علت چیست؟؟؟

ایشان گفتند در دریا دچار طوفان شدیم ودکل کشتی اسیب دید وخطر غرق شدن بسیار نزدیک بود که درکمال تعجب پرنده ای طناب بزرگ به طرف ما رها کرد.
و با ان قسمتهای اسیب دیده کشتی را بستیم.ونذر کردیم اگر نجات یافتیم هر یک صد دینار به مستحق بدهیم.

حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود:
خداوند برای تو از دریا هدیه میفرستد، و تو او را ظالم می نامی.

این هزار دینار بگیر و معاش کن و بدان خداوند برای حال تو بیش از دیگران آگاه هست…

خالق من بهشتی دارد،
«نزدیک
زیبا و بزرگ»…
و دوزخی دارد به گمانم
«کوچک و بعید» …

و در پی دلیلی ست که ببخشد ما را…
گاهی به بهانه دعایی در حق دیگری…
شاید امروز آن روز بی دلیل باشد.

 

برای همدیگر دعا کنیم

   چهارشنبه 27 مرداد 13951 نظر »

1 ... 180 181 182 ...183 ... 185 ...187 ...188 189 190 ... 231

 << < اردیبهشت 1403 > >>
ش ی د س چ پ ج
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
یا ابا صالح المهدی ادرکنی
"یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین"
جستجو
کاربران آنلاین
آمار
  • امروز: 108
  • دیروز: 86
  • 7 روز قبل: 1504
  • 1 ماه قبل: 4163
  • کل بازدیدها: 80890
رتبه