آمد بهار زخم دل ما و مرهمت , یا حسین! |۩|
|۩| بادلی پرخون به استقبال کاروان شهدا میرویم|۩|
باز باران با ترانه ،می خورد بر بام خانه
یادم آید کربلا را ،دشت پر شور و نوا را
گردش یک روز غمگین ،گرم و خونین
لرزش طفلان نالان ،زیر تیغ و نیزه ها را
باز باران با صدای گریه های کودکانه
از فراز گونه های زرد و عطشان
با گهرهای فراوان می چکد
از چشم طفلان پریشان
پشت نخلستان نشسته
رود پر پیچ و خمی در حسرت لبهای ساقی
چشم در چشمان هم آرام و سنگین
می چکد آهسته از چشمان سقا
بر لب این رود پیچان
باز باران ،باز باران با ترانه
همچو اشک می بارد از
چشمان یک مرد خسته ،دلشکسته
بغض هیهات بر لب ،از عطش در تاب و در تب
نرم نرمک می چکد این قطره ها
روی لب شش ماهه طفلی، رو به پایان
مرد محزون ،دست پر خون
می فشاند از گلوی نازک شش ماهه
بر لب های خشک آسمان با چشم گریان
باز باران باز هم اینجا عطش ، آتش، شراره
جسمها افتاده بی سر پاره پاره
می چکد از گوشها باران خون و کودکان بی گوشواره
شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان
وندرین تفتیده دشت و سینه ها برپاست طوفان
دستها آماده شلاق و سیلی
چهره ها از بارش شلاقها گردیده نیلی
اندراین صحرای سوزان ،می دود طفلی سه ساله
پر زناله ،پای خسته ،دلشکسته
روبرو بر نیزه ها خورشید تابان
می چکد خون گلویش بر تن این خاک سوزان
باز باران باز باران !
قطره قطره می چکد از چوب محمل
خاکهای چادر زینب به آرامی شود گل
می رود این کاروان منزل به منزل
می شود از هر طرف این کاروان هم سنگ باران
آری آری ، باز باران با ترانه!
باز زخم و اشک و درد و تازیانه
آری آری ، تا نگیرد شعله ها در دل زبانه
تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه
تا نبیند کودکی لب تشنه اینجا اشک ساقی
بر فراز خیمه برگونه ها ،بر مشک ساقی
کاش می بارید باران….
کاش می بارید باران….