علاّمه حلّی شب جمعه ای به زیارت سیّد الشّهداء (ع) می رفت. ایشان تنها بر روی الاغی سوار شده بود و تازیانه نیز در دستش بود.
در بین راه شخص عربی پیاده به همراه علاّمه راه افتاده و با هم به صحبت مشغول شدند. وقتی مقداری از راه رفتند علاّمه متوجّه شد که این شخص مرد دانایی است بنابراین در مورد همه مسائل علمی با هم صحبت کردند و علاّمه بیشتر متوجّه می شد که این مرد صاحب علم و فضیلت بسیاری است.
علاّمه مشکلاتی که برایش در علوم پیش آمده بود را یکی یکی از آن شخص سؤال می کرد و آن شخص همه آنها را جواب می فرمود تااینکه به مسئله ای رسیدند که آن شخص فتوایی داد ولی علاّمه آن فتوا را ردّ کرد و گفت: «حدیثی در مورد فتوای شما نداریم.»
آن مرد گفت: «حدیثی در این مورد شیخ طبرسی در کتاب تهذیب بیان کرده است و شما از اوّل کتاب تهذیب فلان قدر ورق بزنید در فلان صفحه در سطر چندم این حدیث را مشاهده خواهید نمود.»
علاّمه تعجّب کرد که این شخص چه کسی است؟! آنگاه علاّمه از آن شخص پرسید: «آیا در زمان غیبت کُبری می توان امام زمان (ع) را زیارت کرد یا نه؟!»
در این هنگام تازیانه از دست علاّمه افتاد و آن شخص بزرگوار خم شد و تازیانه را از روی زمین برداشته و در دست علاّمه گذاشت و به علاّمه فرمود:
????«چگونه صاحب الزّمان را نمی توان دید در حالی که دست او در میان دست توست.»????
پس علاّمه بی اختیار خود را از روی حیوان به پایین انداخت که پای آن حضرت را ببوسد و از هوش رفت. چون به هوش آمد کسی را ندید، به خانه برگشت و به کتاب تهذیب مراجعه کرد و آن حدیث را در همان صفحه و سطری که حضرت نشان داده بود ملاحظه نمود.»
(- قصص العلماء)
حضرت موسی (علیه السلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلامی رنگارنگ بر سر داشت نزد موسی آمد. وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد موسی (علیه السلام) ایستاد.
موسی (علیه السلام) گفت: تو کیستی؟
ابلیس گفت: من ابلیس هستم!
موسی (علیه السلام) گفت: آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند!
ابلیس گفت: من آمده ام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم!
موسی (علیه السلام) گفت: این کلاه چیست که بر سر داری؟
ابلیس گفت: با رنگ ها و زرق و برق های این کلاه، دل انسان ها را می ربایم.
موسی (علیه السلام) گفت: به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره می شوی و هر جا که بخواهی، او را به می کشی.
ابلیس گفت: اذا اعجبته نفسه و استکثر عمله، و استصغر فی عیبه ذنبه؛
?سه گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره می گردم:
1 - هنگامی که او، خودبین شود و از خودش خوشش آید؛
2 - هنگامی که او عمل خود را بسیار بشمارد؛
3 - هنگامی که گناهش در نظرش کوچک گردد
داستان های اصول کافی، ج 2، ص262
گريستن بر خاندان پيامبر به ويژه وجود نازنين حضرت سيدالشهدا(ع)، قلبها را زلال، دلها را عاري از كينه و نفرت و انسان را مانند كودكي تازه تولد يافته از مادر پاك و منزه ميكند.
همانا حسينبن علي(ع) براي اعتلاي اسلام ناب جدش رسول خدا (ص) پا به قتلگاه خويش گذاشت پس برماست كه با گريه بر حسين بنعلي(ع) اندكي از داغ دل پيامبر(ص) و خودمان بزداييم و دلمان را در اين ورطه جلا دهيم.
امام رضا(ع) در توصيف سيرهي امام كاظم (ع) و در رئاي عزاي سالار شهيدان فرمودند: همانا روز حسين (ع) (عاشورا) مژههاي ما را از شدت گريستن مجروح اشكهايمان جاري و عزيز ما را در سرزمين بلا گرفتار كرد و ما را تا روز واپسين ميراثدار گرفتاري و بلا نمود پس به مانند حسين (ع) گريه كنندگان بايد گريه كنند زيرا كه گريه بر او گناهان كبيره را از بين ببرد.
امام رضا(ع) در ادامه فرمودند: هنگام محرم پدرم ديگر نميخنديد و پيوسته محزون بود تا پس از سپري شدن ده روز، و هنگام روز دهم روز مصيبت با حزن و گريه ميفرمود: اين همان روز كشته شدن حسين (ع) در آن است.
منابع حديث:
شيخ صدوق الامالي، الحطبي السابع و العثرون، بحارالانوار ج ۴۴، ص ۲۸۳، باب ۳۴، ثواب البكار علي مصيبته.
وسايل الشيعه، ج ۱۴، ص ۵۰۴، باب ۶۶.
عصر عاشورای سال 61 هجری ، شیطانک ها دیدند که ابلیس
سرکرده ی آنان ، به سر و صورت می زند و می گرید
گفتند:
امروز که تو باید خوشحال باشی از چه رو پریشانی و گریان؟
گفت:
اشتباه بزرگی کردم که این جماعت را واداشتم که حسین را بکشند
گفتند:چطور؟
مگر تو نمی خواستی این جمع به ظاهر مسلمان ،
راهی جهنم شوند؟ و مگر نشدند؟
گفت:چرا چنین شد
ولی از این نکته غفلت کرده بودم که با این کار ،
باب رحمت الهی به روی مردم باز می شود
هرکس به نحوی خود را در دستگاه امام حسین [علیه السلام]
جای می دهد و از شفاعت او بهره مند می گردد.
منبع:داستانهای روح فزا ص 127
روايت شده است كه اميرالمومنين عليه السلام در حال نبرد با يكى از مشركين بود و او در اثناء جنگ از آن حضرت شميرش را تقاضا كرد،علي عليه السلام فورا آن را مرحمت فرمود.
آن شخص مشرك تعجب كرد و عرض كرد : اى پسر ابو طالب ! در مانند چنين وقتى در بُحبوحه ی جنگ به من شمشير خود را مى بخشي؟
فرمود:
فلانى،تو دست نياز و مسألت نزد من دراز كردي،و از كرم و بزرگوارى به دور است كه انسان درخواست كننده و نيازمندى را رد كند.
كافر با مشاهده رفتار او و شنيدن گفتارش به احترام آن حضرت خود را روى زمين انداخت و گفت : واقعا اين روش اهل ديانت و شيوه مردمان ديندار است ، سپس دست مبارك او را بوسيد و مسلمان گشت.
مناقب ابن شهر آشوب : ٨٧/٢
ﺑﺤﺎﺭﺍﻻﻧﻮﺍﺭ : ٦٩/٤١
القطره : جلد ١ صفحه ٣٤٨