« یـــا رقیه جان | آن روز فریاد همه ، «الله اکبر» می شود » |
دلم می خواهد بیایم و ساکن جمکرانت بشوم
اصلا گدای سرِ جاده جمکرانت بشوم
یک آن دلم برای بودن تو پر کشید مولا
چه می شود مرا از این قفس تنگ رها کنی آقا؟
تو خودت از دلِ زارِ من خبر داری
گدای در به در مثل من چقدر داری…..
سلام آقای من بهار وتابستان جای خود را به پاییز برگریزان داد .سال به سال یا مقلب القلوب خواندم اما تو راندیدم نوجوانی بودم حالا جوانم نمیخواهم پیر ودست و پاگیر باشم و تو مرا آماده فرمان خویش ندانی
ای مولای من هرکس چیزی میگوید وچیزی میخواهد بگوید مجلس تو کلاس مکتب تو اتفاق نظر معنا ندارد چون علم ویقین ومنطق خود شماهستید و دیگر تراز و شاغول بدست عالمی نیست تا مبنا و قیاس و اجمال کند ضرب و جمع محو کلام شما میماند
بیا مولای من که دنیا آشوب و ظالمان شاداب از کشتن تسبیح گوی حق هستند ………
ای قرارم ، بی قرارم پس کی میایی
ای تمام آرامشم ، آرامشم پس کی میایی
اللهم عجل لولیک الفرج
موفق باشید.
فرم در حال بارگذاری ...